دو سال پیش "تکیه" محلمون که توسط رفقای هم سن خودم حدود 20 سال پیش راه افتاده بود در آتش سوخت و خاکستر شد.
شب هفتم محرم بود و روز هشتم، صبح همه بچه ها مبهوت به داربسته هایی نگاه میکردند که تکه های برزنت سوخته از برخی قسمت هایش آویزان بود. قرآنی که نسوخته بود ، موتور و ماشینی که سوخته بودند ، علامت هایی که سوخته بودند، نه شال و نه پر و نه هیچ چیز !!! فقط سه نفر سالم توانسته بودند بیرون بزنند و یک جلد قرآن دور سوخته ای که متن اصلی اش سالم سالم بود !!
عکس علامت سال قبل از آن آتش سوزی ، همین عکسی است که در متن مطلبم زدم ... زرد به نیت "هل من مبارز طلبیدن" به نیت آنکه سرباز توییم حسین جان ...
هشتم آن سال ، شب راس ساعت 9 شب هیئت به زحمت بچه ها و لطف صاحب مجلس کاملا به پا شد حدود 50 میلیون که همه اهل محل و حتی غیرمحلی ها در آن سهیم بودند.
سال بعد، ( ینی سال 1394 ) پرهای آبی زدیم به علامت و شال آبی ... واقعا زیبایی قبل را نداشت اما چیزی که مهم است طبیعتا "نیت" انسان هاست...
و امسال ، من دیسک گردنی که شاید 1 یا 2 میلیمتر بیرون زده !!! اما ناتوانم کرده حتی از سینه زنی :( چه برسه به علامت کشی !!! علامت که میبینم اشک تو چشمم جمع میشه ، یاد روزهایی میافتم که از جون و دل مایه میذاشتیم ... با عشق علامت کشیدیم و ای کاش کارم نوعی نبود که من را به این روز بیاندازد ... پیرغلامی زودرس ، همینه !!!
عزاداری هاتون قبل درگاه حق و صاحب عزا ، انشالله
سه سال پیش و این زندگی که هردمش یک داستان است
امسال شدیم عکاس